آرشیو بهمن 1395
27 بهمن 1395
X

آن که لیلاگونه تا مرز جنونم می کشَد

خط بطلان بر سرِ بختِ نگونم می کشد

قایق غیرت وجودم را به ساحل می بَرد

موجِ غم تا آب های نیلگونم می کشد

گرچه دور از منزلِ شیرینِ کرمانشاهی ام

آهِ سردِ صخره ها تا بیستونم می کشد

سال ها بگذشته امّا هم چنان استادعشق

از درونِ خانه تا دارالـفنونم می کشد

فارغ ‌ از بار معانی هر کسی از ظن خود

واژه های تازه ای را از متونم می کـشد

راز گل های شقایق را نمی دانم ولی

دل به سوی لاله های واژگونم می کشد

شعله ورگردیدم ازعشق عسل بانو که باز

آتـش دلدادگی سر از درونم می کشد

21 بهمن 1395
X

گلچهره ی دور از وطنم خانه ات آباد

بی روی تو هرگز نسرودم غزلی شاد

غیر از تو کسی پر ندهد خاطره ها را

در هاله ای از بی‌خبری رفته ام از یاد

سرمای شدید آمده ‌ در‌ میهنم امّا

دلگرمی من بسته به گرمای تنت باد

نم نم چکد از هر مژه ام وسعت یادت

وقتی که دلم پر شود از ناله و فریاد

چشمان ترم منتظر در زدن توست

بازآ که دل پُر تپش از شور وشر افتاد

از عشق توام ‌ زنده به امید رهایی

هرچندکه از دست قفس‌کس نشدآزاد

بانو ‌ عسلم شانه بزن بر خمِ زلفت

کز‌ شانه زدن بوی معطر شود ایجاد

20 بهمن 1395
X

مزن نی زن کـه آتش در تن نیزار می گیرد

دلی دارم که هردماز فــراق یار می گیرد

شبیه ِ قـــایقِ افتـــاده در امــــواجِ نـا آرام

سراپای وجــودم را تپش بسیار می گیــرد

قلـم بر گُرده ی کاغــذ نمی لغـزد به آسانی

هنوز از گفتن دردم دل خــودکار می گیرد

به جُـرم"شعر آزادی"درون خانه محصورم

صدای دادخواهی را در و دیـوار می گیرد

خداوندا تومیدانی که این محصور زندانی

بجای بوسه بر گلهـا لب از سیگار می گیرد

پرم را بسته اند امّامرا سودای پرواز است

دل ِ تنگ از پریشانی کبــوتـر وار می گیرد

پر و بالی نباید زد دراین دشت ملال انگیز

پرِ مـرغ سحر را پنجه های خــار می گیرد

عسل بانوی اشعارم نزن شانه به گیسویت

دل هر عاشقی از نغمــه هـای تار می گیرد

10 بهمن 1395
X

دنبـالِ تو پیوسته در طــولِ خیابان ها

از چشم تــرم ریـزد هــر ثانیه باران ها

باپیچش گیسویت در کوچه نسیم آید

کـز بوی تو بگـذارم در پنجره گلدان ها

انبــوه هـــواداران بالا ببــرند از شــوق

تندیس ِ قشنگت را در مـرکز میدان ها

پیمانه بـه پیمانه در گـوشه ی میخـانه

با یاد لبِ سرخت خـالی شده لیوان ها

از شورِ وفاداری سعدی بـه تو میگوید

"بعد ازتو رواباشدنقض همه پیمان ها"

از قافــله ی لیلی چنـدی ست خبـر آید

تفتیده دل مجــنون بــر ریگ بیابان ها

کـام همگان‌ از غم تلخ است عسل بانو

بازآ که شکر ریزی در داخــلِ فنجان ها